...............ادامه مطلب قسمت اول پست قبل این
دراین میان ما باید چه کنیم؟ قرآن عاملی را برای شکست دشمنان اسلام معرفی میکند: ذلک بأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُون4 بخصوص درباره منافقین میفرماید اینها که شکست خوردند و اینها که ذلیل شدند بخاطر این است که فهم صحیحى نداشتند، درست نمىتوانستند مسأله را درک کنند. در مقابل از مؤمنین در بسیاری موارد تعریف مىکند و عامل پیروزى آنان را همین درک صحیح از مسایل میشمارد. بر ما است که چشممان را نبندیم و در مقابل، این تجربیات (همین تجربیات بعد از انقلاب که خودمان دیدیم) را بررسی کنیم و پند بگیریم: إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصار5. خدا را بهتر بشناسیم، سنتهای خدا را در تدبیر انسان و جوامع بهتر درک کنیم. خیال نکنیم همه چیز براساس همین اسباب عادی و جریانات طبیعی اداره میشود. البته أبی الله أن یجری الأمور إلا بأسبابها؛ اما اسباب منحصر به اسباب عادی نیست. نزول ملائکه هم یکی از اسباب است. اول خدا را بهتر بشناسیم، ایمان و یقین داشته باشیم به اینکه اگر کسانی خدا را یاری کنند، خدا آنها را یاری خواهد کرد: إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُم6. خیال نکنید اینها تعارف است، این حقیقت است. آیات قرآنى شعارهاى انسانگونة ما نیست، اینها مبتنى بر یک حقایق عمیق الهى، ثابت، و لایتغیر است سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْل7.
همانطور که ذکر شد یکی از وظایف قطعی ما این است که ، مطلب را خوب بفهمیم و نسبت به آن بیتفاوت نباشیم. وقتی فهمیدیم دشمن چه حیلههایی دارد، باید در مقابلش موضعگیری کنیم. آنها با این همه اصرار نقشههای شومشان را دنبال میکنند؛ ما با خونسردی و بیتفاوتی از کنارش نگذریم، زیرا پرداختن به این مسایل شکر نعمت خدا و انجام وظیفه است. نکته سومی که ما باید کاملاً به آن توجه داشته باشیم درک راههایی است که موجب دریافت رحمت الهی میشود. باید شرایطی که موجب نزول برکات خدا میشود را بشناسیم و راههایی که دشمن میخواهد در ما نفوذ پیدا کند و اهداف شوم خودش را محقق کند را نیز بشناسیم و در مقابلش موضع صحیح بگیریم. اگر کسانی در چنین موقعیتی درصدد برآمدند که این مسایل را بررسی کنند، این نشانه آگاهی، وظیفه شناسی، و قدردانی از نعمتهای خدا است، به شرطی که تداوم پیدا کند.
انشاءالله دشمن مثل گذشته ناامید شود و پیروزی نهایی از آن اسلام و مسلمین باشد.
والسلام علیکم و رحمه الله
پرسش و پاسخ
1. آیا این که نمایندگان مجلس خبرگان منتخب مردماند، در مشروعیت اعمال ولایت توسط رهبر نقش دارد یا خیر؟
پاسخ: همه میدانیم که در کلمات بزرگان متشابهاتی وجود دارد و این متشابهات اختصاص به افراد عادی ندارد، در خود قرآن این متشابهات وجود دارد: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِه8. وقتى قرآن متشابهات داشته باشد، حدیث به طریق اولى، و کلمات دیگران با چند درجه اولویت میتواند متشابهاتی داشته باشد، و البته این منحصر به متون دینی نیست بلکه در امور عرفی هم هست. ولی محل بحثمان در منابع دینی است. در آنچه مربوط به مسأله ولایت فقیه و منشأ اعتبارش هست، مانند همة مسایل نظری دیگر، محکمات و متشابهاتی وجود دارد. در غیر مسایل ضروری اسلام، اعم از اعتقادات و احکام، چنین تشابهاتی وجود دارد و منشأ کم و بیش اختلاف نظرهایی هم میشود. راه چاره کدام است؟ راه صحیح برای فهم کلمات بزرگان، حدیث و آیه قرآن چیست؟ آن آیه در ادامه، راه را نشان داده، میفرماید: مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتاب. آنهایى که دنبال حقیقتاند، اول سراغ محکمات مىروند، مبانی محکمات را محکم میکنند. براساس آن، در پرتو محکمات بسیاری از متشابهات هم حل میشود. اگر دقت شود روشن خواهد شد، شاید همه متشابهات حل شود؛ ولی راه این است که ما اول محکمات را ملاک قرار دهیم. دربارهی کسانی که به دنبال متشابهات میروند نیز میفرماید: فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ منه؛ آنهایى که ریگى در کفششان است، سراغ متشابهات مىروند. حال جای این پرسش است که محکمات یعنی چه؟ محکمات یعنی بیانی که اگر شما به هر شخص عاقل منصفی عرضه کنید، در فهمش تردید نکند.
در بحث مشروعیت اعمال ولایت توسط ولیفقیه، جا دارد این جمله را که همه شما خواندهاید و در صحیفه نور هست را یادآور شوم که امام فرمودند: اگر رئیس جمهور به نصب ولیفقیه نباشد، غیرمشروع است، وقتی غیرمشروع شد، طاغوت است، اطاعت او اطاعت طاغوت است.9 معنای این جمله چیست؟ برای این کلام چه توجیهی میتوان کرد؟ فرض این است که مردم، با روش صحیحی از طریق انتخابات صحیح کسی را به عنوان رئیس جمهور انتخاب کردهاند، در این فرض است که میفرماید: اگر ولی فقیه او را نصب نکند، طاغوت است و نه تنها وجوب اطاعت ندارد، که اطاعتش حرام است. ولایت باید از طرف خدا باشد: طاغوت وقتی ازبین میرود که به امر خدای تبارک و تعالی یک کسی نصب بشود.10 خداوند نیز ولایت را به پیغمبر(ص) داده، پیغمبر از طرف خدا، ائمه معصومین(ع) را نصب فرموده، ائمه معصومین با ولایتی که از طرف خداوند داشتند فرمودند: فقد جعلته حاکماً، الرد علیه کالرد علینا و هو علی حد الشرک بالله. 11 اکنون این فرضی را که امام فرمودند، رئیس جمهوری را که مردم از طریق انتخاب صحیح، انتخابش کنند چرا باید طاغوت باشد؟ چرا نفرمودند اگر فاسق است، طاغوت است، بلکه فرمودند اگر ولیفقیه نصب نکند، طاغوت است؟ این کلام قابل هیچ توجیه دیگری نیست؛ یعنی از محکمات است و هرچه دیگر که خلاف این باشد، باید درسایة این کلام تفسیر شود. حدیثی را هم که خواندم، الردّ علیه کالردّ علینا و هو علی حدّ الشرک بالله برای این است که، مگر مردم با خلفای بنی امیه و یا بنیعباس بیعت نکردند؟ آنها چه کم داشتند؟ البته بعضیهایشان به زور بود، ولی بسیاری هم به زور نبود. اگر فقط صرف انتخاب مردم و رأی آنان کافی بود، حکومتهای آنان باید حکومتهای صالحی بود. آیا ما باید در صحیح بودن یا خطا بودن رفتار معصومین شک کنیم؟ متأسفانه در کشور ما اگر به بعضی از مقامات توجه کنیم، کتابهایشان را بخوانیم، سخنرانیهایشان را گوش کنیم، و مقالاتشان را نگاه کنیم، میبینیم که در همین سیاق است. کسی که منتحل به شیعه هم هست میگوید مشروعیت حکومت به رأی مردم است، پس چون مردم به خلفا رأی دادند حکومت آنها معتبر است!
بنابراین شکی نیست که آنچه عنصر اصلی برای اعتبار ولایت فقیه است حکم خدا و پیغمبر است.
2. لطفاً ویژگیهای اصولگرایی را بیان فرمایید؟ چون ترس آن میرود که در سایه عدم تعریف درست این اصطلاح، از آن سوء استفاده شود و موجب تفرقه نیروهای انقلاب گردد.
پاسخ: این واژه در آیه و روایت نیامده است که ما بخواهیم تعریف صحیحی از این واژه بخصوص ارائه کنیم؛ ولی اصولاً این مفاهیم غالباً مفاهیمی تشکیکی هستند، حتی مفهوم ایمان، کفر، و نفاق نیز اینگونهاند. ایمان مراتب دارد، کفر هم مراتب دارد، نفاق هم مراتب دارد، گاهی مرتبهای از ایمان با مرتبهای از نفاق نیز جمع میشود که برخی منافقین، به اندازه کم ذکر خدا داشتند؛ نه این که اصلاً منکر خدا باشند. کسانی بودند که در صف اول نماز جماعت پشت سر پیغمبر نماز میخواندند اما منافق هم بودند. بعضی از آنها بودند که به هیچوجه در دل، هیچ کدام از مرتبههای ایمان را نداشتند، خدا را هم قبول نداشتند، و هر چه میگفتند تظاهر بود.
اصولگرایی یعنی پایبندی به اصول؛ یعنی اینکه انسان مصالح شخصی و گروهی، او را از مسیر اصلی اسلام و ارزشها منحرف نکند، افکارش روز به روز تابع شرایط اجتماعی نباشد. یک اصول صحیح متقنی داشته باشد، و همیشه به آن پایبند باشد. البته این پایبندی مراتبی دارد، و گاهی انسان در تشخیص آن ضعف پیدا میکند. وقتی کسی میبیند مالش، جانش، خویش و قومهایش، ثروتش، فامیلش، همة اینها در خطر است، ممکن است تشخیص دهد که بهخاطر عنوان ثانویه، یعنی بهخاطر حفظ اموال مسلمین، باید کاری کند. این تشخیص منافاتی با اصولگرایی هم ندارد؛ چرا که میگوید من دارم به خاطر اسلام این کارها را میکنم. حال فرض کنید انسانی است که تحت تأثیر تبلیغات آمریکاییها و اسرائیلیها واقع شده، و باورش شده که قرار است مثلاً نیروگاه بوشهر را بمباران کنند ـ حالا به چه دلیلی؟ مثلاً ضعف ایمان دلیل آن است. وقتی تحت تأثیر واقع شد، تشخیص وی این میشود که من باید نسبت به اینها انعطاف داشته باشم تا چنین خطری را متوجه اسلام و عالم اسلام نکنم؛ اگر در مقابل آمریکا سرسختی نشان دهم، اینها تحریک میشوند و اساس اسلام را از بین میبرند، پس برای حفظ اساس اسلام واجب است انعطاف داشته باشم. البته این رفتارها به عوامل روانی نیز برمیگردد، بعضیها زود میترسند بعضیها دیرتر میترسند؛ بعضیها ضعف ایمان دارند و بعضیها هم منافع شخصیو گروهشان را دوست دارند. اینکه اصولگرا بر چنین فردی صدق میکند یا نه؟ باید بگوییم مقول به تشکیک است. یک مرتبهای از آن بر او صدق میکند، اما مراتب عالیتر آن صدق نمیکند.
3. با توجه به اهمیت جایگاه خبره، اعلم و متخصص در مباحثی چون نمایندگی مجلس خبرگان و تعیین مرجع و تعیین رهبری،
1ـ چرا در تبیین ادله عقلیه و نقلیه این بحث در سطوح مختلف نظام آموزشی از سطح متوسطه تا سطح عالی کتابهای آموزشی تدوین نمیگردد؟
2ـ آیا تشخیص اصلح یا اعلم در مقام اثبات توسط غیراعلم ممکن است؟
پاسخ: مسأله اول اشکال مشترکی است که اختصاص به یک قشر خاص ندارد؛ ضعفی است که در مدیریت کشور در طول چند دهه وجود داشته است. ضعفهایی نیز در بعضی از جاها، به خصوص در برخی نهادهای فرهنگی و آموزشی، وجود دارد که موجب شده است، متأسفانه نه تنها سیرصعودی نداشتهباشیم، که تنزل هم کردهایم. این را کم و بیش همه میدانند؛ اما در بعضی از موارد شما هم اطلاع ندارید که در آموزش و پرورش و کتابهای درسی، تربیت معلم، تربیت مدرس و ... چه عقبگردهایی کردهایم! وقتی این ضعفها در این نهادها وجود دارد، نتیجهاش هم عاید مردم خواهد شد. این اشکال وارد است. بنده هم این اشکال را دارم. البته باید اعتراف کنیم، ما هم آنچنان که باید سعی نکردهایم. حالا اگر مقصر نیستیم اما باید به قصورش اعتراف کنیم. روحانیت هم آن طوری که باید و شاید، نقش خودش را در این زمینه ایفا نکرده است.
اما اینکه باید اعلم و اصلح را انتخاب کرد، یک اصل عقلایی است و کاملا تعبدی شرعی نیست، ادلهاش هم ارشادی است، هم عقلی و عقلایی. امیرالمؤمنین علیه السلام در نهجالبلاغه میفرمایند: إن أحق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بأمر الله فیه12، کسی بهتر میتواند حکومت کند که به مسایل آن آگاهتر باشد. این یک مطلب تعبدی نیست، بلکه سیرة عقلاست. انسانهای عاقل به طور طبیعی وقتی میخواهند کسی را در پستی بگذارند، سعی میکنند آن که اصلح است را بگذارند. فرض کنید ما بیماریای داریم. یک پزشک میگوید این دارو را باید مصرف کنی، پزشک دیگر میگوید آن دارو را، و مراجعه به همه این پزشکها هم مساوی است؛ یعنی یکی هزینه بیشتری نمیبرد و نباید به یکی دیگر ویزیت بیشتری بدهیم. فرض کنید در یک مجتمعی، پزشکان آماده معالجه هستند، نسخهشان هم آماده است. اینجا دو تا پیش فرض داریم: یکی اینکه دسترسی به نسخههای اینها مساوی است و از نظر ما مؤونه زایدی ندارد و یک پیشفرض دیگر هم اینکه: میدانم بعضی از اینها حاذقترند. اکنون آیا من وظیفه خود نمیدانم که بروم حاذقتر را شناسایی کنم، و به نسخه او عمل کنم؟ یا میگویم چه فرق میکند، این پزشک است آن هم پزشک؟ فرض کنید نسخهها مختلف است، مراتب مهارت آنان هم فرق دارد، اما دسترسی به همه یکسان است، خرجش یکی است، فاصله من هم با همهشان مساوی است و من در مرکز دایرهای هستم، آنها هم در شعاعهای مختلفی، همه یکسانند و نباید زحمت زیادی بکشم. در اینجا اگر من نرفتم حاذقتر را تشخیص دهم و نزد یکی از اینها رفتم و معالجه نشدم، آیا عقلا من را مذمت نمیکنند که چرا پیش آن پزشک حاذقتر نرفتی؟ آیا خودم خود را ملامت نمیکنم که کاش تحقیق کرده بودم که کدام یک از آنها حاذقترند؟ یا فرض کنید کسی دختری دارد در سن ازدواج و چند خواستگار دارد، اگر بدون تحقیق یکی از آنها را انتخاب کرد و بعد مشخص شد که انسان شایستهای نبوده، و آن خواستگارهای دیگر بهتر از این بودند، دخترش او را مذمت نمیکند که چرا تحقیق نکردی؟ خودش پیش خود شرمنده نمیشود که چرا دخترش را به فرد صالح نداده است؟ اکنون براستی سیره عقلا چگونه است؟ بله، اگر من مریض بودم، اما نمیدانستم نسخههای آن پزشکان مساوی است یا نه، نمیدانستم یکی حاذقتر است، در این صورت مسأله چندان مهم نیست و اینجا انسان چندان اهتمامی نیز نمیکند؛ اما اگر فرض بر این باشد که بدانم بعضی حاذقترند و دسترسی به همه هم یکسان باشد و مراجعه به یکی از آنها زحمت بیشتری نخواهد، هیچ شکی نیست که عقلا در چنین موردی سعی میکنند که حاذقتر را بشناسند.
حال که میخواهیم پزشک حاذقی را بشناسیم عقلا چه میکنند؟ آیا اول میروند طب میخوانند، دکتر میشوند و سپس میتوانند حاذقتر را بشناسند، یا نه، با کسانی که با طب سروکار دارند، یا پزشک هستند، اگر چه متخصص نباشند، اما برای معرفی متخصص صلاحیت دارند، مشورت میکنند؟ راه عقلایی نیز همین آخری است. اکنون فرض کنید جوانی به تکلیف رسیده و میخواهد از کسی تقلید کند، باید از چه کسی بپرسد؟ از امام جماعت میپرسد و این معنایش این نیست که این روحانی عالمتر از آن کسی است که میخواهد از او تقلید کند، یا در حد اوست. خیر، میگوید: وی سررشته دارد، اهل این فن است، خبره این کار است؛ اگر چه خودش اعلم نیست؛ ولی راه عقلایى همین است و هیچ راه دیگرى هم ندارد. براى هر کسی که بخواهید تحقیق کنید، قاضى بهتر، معلم بهتر، هنرمند بهتر، باید از اهلش بپرسید. این معنایش این نیست که انسان حتماً باید خود داراى آن فن شود تا بفهمد. اگر دیگری اهل خبره است، شهادت خبره براى آن کسى که اعلم از آنها هم هست اعتبار دارد. این روش عقلایى است و هیچ راه دیگر هم بین عقلا وجود ندارد؛ مگر کسى علم غیب داشته باشد.
بنابراین ما مکلفیم عقلاً و شرعاً به اینکه اصلح را بشناسیم؛ اصلح از لحاظ علم، از لحاظ تقوا، از لحاظ مدیریت و آن مواردی که در پستی که میخواهد عهدهدار شود دخالت دارد. صرف اینکه آن فرد در فقه اعلم باشد، کفایت نمیکند، اگر اعلم در فقه است، اما در مسایل سیاسی و اجتماعی ضعیف است، چگونه میخواهد متصدی امور سیاسی شود؟ کدام عقلی این را تجویز میکند؟ آنکه در این کار دخالت دارد باید از دیگران اصلح باشد. در این جا سه رکن وجود دارد: فقاهت، تقوا، و مدیریت (شامل آشنایی با شئون مدیریت، تجربههای لازم و آشنایی با مسایل). ممکن است کسی مدیریتش بهتر باشد، دیگری تقوایش بیشتر باشد و یکی نیز فقاهتش؛ ولی در مجموع، چه کسی اصلح است؟ تشخیص این کار همه نیست، خبرویت میخواهد. پس بهترین راه عقلایی برای تشخیص، وجود خبرگان است و مردم همیشه در همه کارهایشان، بهطور ارتکازی به خبرگان مراجعه میکنند. این مربوط به مصلحت کل جامعه است، اگر اختلاف بیفتد، مصلحت جامعه به خطر میافتد. باید یک نهادی متشکل از خبرگان باشد که رأی نهایی را صادر میکند، که تکلیف همه روشن شود، وگرنه در مسایل فقهی، فرض کنید درباره اینکه تسبیحات اربعه، یک مرتبه واجب است یا سه مرتبه، یکی مقلد این آقا می شود دیگری مقلد آن آقا میشود، به جایی هم برنمیخورد؛ اما در آنجایی که مسأله اجتماعی است به عنوان مثال، ازدواجی واقع شده، طبق فتوای مرجع عروس، این ازدواج صحیح است؛ ولی داماد مقلد شخص دیگری است و این ازدواج را باطل میداند؛ این عروس و داماد باید چه کار کنند؟ در اینجا نمیشود هر کسی طبق فتوای مجتهد خودش عمل کند، عروس میخواهد طبق فتوای مجتهد خود عمل کند و داماد نیز طبق فتوای مرجع خودش؛ این گونه مشکل اجتماعی حل نمیشود. باید یک رأیی حاکم باشد و همة مردم آن را بپذیرند، یک نهاد رسمی میخواهد که آن را تعیین کند. اینجا مسایل اجتماعی مطرح است که اختلاف در آن مشکل اجتماعی را حل نمیکند؛ یک نفر باید رأی قاطع دهد و طرفین نیز عمل کنند. مسایل حکومتی از این قبیل است، نمیشود هر کسی برود طبق فتوای مرجع خودش عمل کند، این نقض غرض است. حاکم برای این است که رفع اختلاف شود، مشکلات مردم حل شود و حرکتهای اجتماعی سمت و سو پیدا کند. مراجع تقلید فتوا مىدهند؛ اما حاکم براى این است که عملاً رفع اختلاف کند، مشکلات را حل کند، کلامش فصل الخطاب باشد و همه موظف باشند بپذیرند. پس چه کسى بهتر مىتواند این کار را انجام دهد و صلاحیتش بیشتر است؟ إن أحق الناس بهذا الامر أقواهم علیه و أعلمهم بأمر الله فیه
1 انبیاء / 34.
2 انفال / 9.
3 بحارالانوار، ج 68، ص 154، باب 63.
4 حشر / 13.
5 آلعمران / 13.
6 محمد / 7.
7 احزاب / 62.
8 آلعمران / 7.
9 صحیفة نور، ج9، ص 253، مورخ 12/7/58.
10 همان.
11 کافی، ج 1، ص 67.
12 نهجالبلاغه، ص 247.