نامه ای به برادرم البته این رو برا همه گفته شده با عنوان به برادرم
همیشه دوست داشتم چند جمله به برادرم بگویم، ولی هرگز به خاطر کم رویی یا چیز دیگر نتوانستم آنها را بر زبان آورم، ولی امروز می خواهم آنها را با زبان قلم به برادرم اعلام کنم. من نمی دانم که چرا بین ما فاصله افتاده است و من نمی توانم حرفهایم را رودررو بزنم. مگر ما همان بچه هایی نیستیم که با هم کشتی می گرفتیم، گل کوچک بازی می کردیم، شیشه همسایه می شکستیم و من همیشه آن را به گردن نمی گرفتم و تو بودی که سرزنش می شدی و از دست پدر کتک جانانه می خوردی. ولی هرگز بین ما کدورت و سیاهی ایجاد نمی شد، و فردایش بازیها را از سر می گرفتیم.
ولی امروز هزار چیز دیگر جای آن بازیها را گرفته است. دیگر تو با من کشتی نمی گیری، گرگم به هوا بازی نمی کنی، گل کوچک هم بازی نمی کنی. دیگر همسایه ها از سر و صدای زیادمان زبان به شکوه و گلایه نمی گشایند. تو روز و شبت را در کافی نت سر خیابان سپری می کنی. می گویند که چت می کنی، و با اینترنت به تمام عالم سفر می کنی. برنامه بعدی تو بازیهای رایانه ای است و در این بازیها هی ماشین می رانی و برنده می شوی، و مرحله دیگری را تجربه می کنی؛ آدم می کشی، سوار هواپیما شده، شهرها را بمباران می کنی، بازیهای رزمی و... انجام می دهی.
من از زیاده روی در این بازیها برایت نگرانم، چت، پلی استیشن و اموری از این قبیل اعصاب و روانت را از بین می برد. چند روز دیگر باید برای مداوای سردردت پیش پزشک و اگر ناراحت نشوی، پیش روان پزشک برویم.
راستی چند شب است که خواب آرام نداری، در خواب حرف می زنی، گاهی هم راه می روی. من نمی گویم که حتماً اثر آن بازیهاست، ولی برایت نگرانم. نمی خواهم برادر عزیزتر از جانم هدف تیرهای مسموم شیطانی قرار گیرد.
یادت رفته که پدرمان ضرب المثل شیرین آذری را به ما خیلی می گفت؟
«گون چخدی چخ، باتدی بات». با طلوع خورشید از خانه بیرون شو، و با غروب آن به خانه برگرد. چه جمله زیبا و پرمعنایی! ولی تو صبحها خیلی دیر از خواب بیدار می شوی، و شبها هم تا یازده و دوازده به خانه برنمی گردی و وقتی هم به خانه می آیی با خودت خلوت می کنی، و با تلفن ور می روی.
به تلفن همراهت هر وقت زنگ می زنم، اشغال است. از ده پیام کوتاهی که برایت می فرستم یکی را پاسخ نمی دهی.
اگر دردت درد عشق است، بدان که درد عشق درمان ندارد. باید نگهبان در دلت باشی و هر کس و ناکسی را به آن راه ندهی. اگر کسی را به درون دلت راه دادی و دل به او بستی، دل کندن از او سخت است. مگر این «هزار راه نرفته» را نمی بینی. آنها هزار راهی را که تو نرفته ای رفته اند و دیده اند که بن بست است حال با صدای بلند و رسا هم می گویند که ای جوانها از این راه نیایید، به خدا بن بست است. ، به حضرت عباس، بی راهه راه نماست.
«عشق و عاشق و رسم عاشقی و...» حرف است و خیال، کشک است و ماست؛ چرا که عشق به خط است و خال، کسی که زیبایی خود را در پی رنگی می داند، ارزش نثار عشق را ندارد.
من از این ترس دارم که جریانهای زندگی تو را از صفحه حوادث روزنامه ها پیگیری کنم، چون راهی که تو در پیش گرفته ای به غیر آن ختم نمی شود.
اتاقت پر است از انواع لباس و کاپشن و شلوارهای رنگارنگ و پیراهنهای مختلف و... این همه لباس و سی دی و کاست برای تو آرامش نمی آورد. آیا می دانی با این پولی که بابت اینها داده ای، می توانستی چقدر کتاب بخری، یا اگر حال کتاب خواندن نداری، می توانستی فقیر و تهیدستی را شاد کنی، همان کودک بی چیزی که هر شب چشم به راه پدر است و همیشه پدر را دست خالی می بیند. او نمی تواند که غذای مناسبی برای بچه اش تهیه کند، چند روز است که تخم مرغ نیز نتوانسته بخرد، گوشت که حرفش را نزن، و...
من نمی گویم، نپوش، عطر نزن، به موی سرت نرس، من می گویم که در این موارد زیاده روی نکن، از حد اعتدال و میانه خارج نشو.
تنها راه درمان درد تو، رو آوردن به معنویات و ارتباط با خداست، اهمیت به مسجد و نماز و قرآن و توسل و عزاداری و... است. قرآن با صراحت تمام، تنها یاد خدا را مایه آرامش جانها معرفی نموده است، در آن که می فرماید: «الا بذکرا... تطمئن القلوب». حال اگر یاد خدا را جدی گرفتی، مشکلاتت یکی بعد از دیگری حل خواهد شد، والا همیشه حیران و سرگردان خواهی ماند. اگر من به نماز تو حساسیت نشان می دهم، به آن خاطر است که نماز، تو را در خط مستقیم نگه می دارد، و به گفته قرآن «ازبدیها و زشتیها باز می دارد».
بیا و حرف برادر مهربانت را جدی بگیر و در زندگی و نحوه آن تغییر ایجاد کن.
دوستدار واقعی ات، برادر (برای همه جونها هست)
نویسنده: گمنام