آن روزها تنها راه رسیدن به آبادان، دریا بود، اما در دریا جنگیدن تنها چیزی بود که فکرش را هم نمیکردیم. ماهها از محاصره آبادان میگذشت و عراقیها از 360 درجه محیط آن، 330 درجهاش را در اختیار داشتند. آنچه برای ما مانده بود، حد فاصل میان رود بهمنشیر بود و اروند رود. از شمال هم به کارون و خرمشهری میرسیدی که مدتها از سقوط آن میگذشت. باید از ماهشهر سوار لنج میشدی و به سمت غرب میآمدی و اگر هواپیماهای عراقی امان میدادند، میرسیدی به خسروآباد. از آنجا هم روی جاده زیر آتش، خودت را میرساندی به شهر آبادان.
?
عراق ساحل چندانی با دریا نداشت؛ برای همین هم در صدد الحاق خوزستان به خود بود تا بتواند بر شمال خلیج فارس تسلط بیشتری داشته باشد و مجبور نباشد برای دسترسی به آبهای آزاد متکی به اروند باشد بندرهای عراق درون این رودخانه: فاو و بصره. البته بندر امالقصر در کنار دریا بود، اما ارزش چندانی در جغرافیای خلیج فارس نداشت و شاید به همین علت بود که نیروی دریایی عراق، نسبت به نیروی هوایی و زمینی آن خیلی کوچک بود و در نبرد به حساب نمیآمد.
?
روزهای اول جنگ بود که بچههای ارتش، عملیات مروارید را علیه نیروی دریایی عراق آغاز کردند و با حماسة خود تقریباً دیگر چیزی از آن باقی نگذاشتند. والفجر هشت هم، اروند را بر روی آنها بسته بود دیگر آنچه از آنها در بصره باقی مانده بود، در همانجا محبوس شد.
?
عراقیها با نیروی هواییشان خلاء نیروی دریایی را جبران میکردند. پایگاه موشکی فاو از دهانه خلیج فارس، نفتکشهای ما را میزد و دستگاههای جاسوسیشان روی اسکلههای البکر و الامیه، رد کشتیهای ما را میگرفت. آمریکاییها هم که پا به منطقه گذاشتند، دیگر داستان از قرار دیگری شد: به جای برخورد با قایقهای موشکانداز و ناوچههای «اوزا»ی عراقی، طرف بچهها دیگر با ناوشکنها و ناوهای هواپیمابر شیطان بزرگ بود.
?
بار اول در خیبر تنمان به آب خورد. البته قبل از آن هم در فتحالمبین و بیتالمقدس رودخانه و آب سر راهمان بود، اما عراقیها آن قدر با رودخانه فاصله داشتند که بتوانیم با پل از روی رود کرخه یا کارون عبور کنیم و نیاز به غواصی نداشته باشیم. در هور مسئله فرق میکرد. وقتی به اروند رسیدیم دریافتیم که عراقیها برای غواصهامان هم رادار کاشتهاند تا مبادا کسی از رود به سوی مواضع مستحکمشان یورش برد.
?
فاو را که گرفتیم، شاید اولین بار بود که خلیج فارس طعم شهدای ما را میچشید. از آن سههزار غواص، هر که به آن سو نرسید، میهمان دریا بود. دریایی که به لطف آن تنهای پاک نامش هنوز خلیج فارس است. حتی جنازه برخی از بچهها را در ساحل کویت پیدا کردیم. فاو را که گرفتیم دیگر ارتباط عراق از دریا قطع بود و دیگر آن پایگاه موشکی آزاردهنده زیر گامهای ما قرار داشت، و ما بودیم و حاکمیت مطلق بر خلیج فارس.
?
نمیدانم از زرنگبازی بچههای اصفهان بود، یا از سابقهشان با آب و زایندهرود که «کربلای سه» را به آنها سپردند. و باز طبق معمول تکیهکلام «نمیشود» و «دیوانهگی است»، نثار آنها بود. اول جنگ آن دو اسکله نفتی را زده بودیم و آن موقع فقط استفاده نظامی داشت، اما گرفتن آنها با بالگرد هم ممکن نبود چه رسد به سه گردان بسیجی غواص.
?
باید 32 کیلومتر در دل دریا به پیش میرفتی تا تازه به پای اسکله البکر و الامیه میرسیدی. سی کیلومتر در دریای شور و مواج و گاه طوفانی، که نه روشنایی در آن به چشم میخورد و نه ساحلی به چشم میآمد. شب عملیات بیتالمقدس (چهار سال قبلش) همه مانده بودند که آیا بچهها خواهند توانست بیست کیلومتر راه را در بیابانهای غرب کارون، تا پشت جاده خرمشهر ـ اهواز و دژ عراقیها بروند، و حالا سؤالمان این بود که آیا بچهها خواهند توانست زیر رادارهای دشمن سی کیلومتر در دل دریا طی کنند و به اسکلهها برسند یا نه؟
?
نصف راه را میشد با قایق رفت، اما شانزده کیلومتر بعد را باید شنا میکردی؛ بی آنکه کم بیاوری و آن هم بیسروصدا. شب اول رفتیم. هنوز نرسیده سازمانمان از هم پاشید. دریا اجازه نمیداد. ساعت سه صبح بازگشتیم. فردا هم اما روز خدا بود، و شبش شب وصال، دوباره همان مسیر را شنا کردیم. 8 صبح فردا اسکله زیر گامهای ما بود، تا افتخار دیگری بر افتخارات یاران خمینی به ثبت برسد.
?
از کربلای سه که برمیگشتیم، شش نفر مفقود شده بودند. راستش شاید برای همین بود که اینقدر کشته و مرده غواص شدن بودیم که تیر بخوری و رگههای خونت با آب شور خلیج فارس در هم بیامیزد و آب تو را ببرد و کسی جز دریا نداند که کجایی؟