نگاهی به سه مرحله سفر عرفانی زیارت مناطق جنگی
اول: مسیر رفت: آغاز بازگشت!
اگر نیت کردهای سالک طریق عشق باشی و قصد قربت نمودهای، باید بدانی روزگاری در این مسیر نورانی، بهترین خلایق زمان، اصحاب آخرالزمانی حسین(ع)، برای حقطلبی و ظلمستیزی سر از پا نشناخته، گامهای استوارشان را نهادند و چونان در برابر جنود کفر و نفاق بر ایمانشان پای فشردند که جانان، بی سر و دست و پا به محضر خویش طلبیدشان و آنچه امروز از ایشان باقیمانده طریق نورانی است که دستگیر ما بیسروپایان عالم خواهد شد.
اگر بر این مهم آگاهی، از ابتدای مسیری که قرار است توبه و بازگشت تو به خویشتن حقیقیات باشد، بر گذشتهات اندیشه کن و بر رفتارت مواظبت نما، تا مهیای پذیرش نورانیتی شوی که آرزویش را داری!
مسیر رفت، مسیر تفکر و تأمل است، پس باب حکمت پروردگار، سکوت را، برگزین و از زوائد پرهیز کن!
بدان! از جایی که همه چیزش تو را به تنپرستی و هوسرانی و ترک آرمانها و ارزشها فرا میخواند روی گردانیدهای و به منزلگاه توبهکنندگان حقیقی و مشهد مجاهدان و سرسپردگان ولایت رهسپار شدهای و بهراستی این کجا و آن کجا؟!
باید آماده شوی تا خود را از چنبرة ولایت شیطان برهانی و با انتخاب و تصمیمی جدید، در ظل قبة ولایت الهی منزل گیری، پس به خود سخت بگیر و مدام در کار خود اندیشه کن و اعمال خود را «محاسبه» نما!
آن کارها که نباید میکردی و آن تکالیف که باید انجام میدادی... تنبلیها، تن پروریها، توجیهها... و آنچه خود بهتر میدانی!
دوم: سرزمین نور، پرواز تا بینهایت!
به آن سرزمین نورانی و خاک مقدس نزدیکتر میشوی، پس مهیا شو تا لیاقت پذیرش آن نورانیت نصیبت گردد.
اینک رسیدهای، پس، فاخلع نعلیک... پای بگذار و دل بسپار!
دل اگر سپردی گوش و چشم و دست و پا و زبانت را دیگرگونه خواهی یافت و آنگاه است که اگر خوب گوش کنی، صدای تپش قلب زمین را خواهی شنید، قلبی که روزی از درک بزرگی نوجوانان و جوانان کوچهپسکوچههای محل زندگی من و تو، به شماره افتاده بود و در پوستة خاکی زمین نمیگنجید!
اینجا سرزمین انتخاب و تصمیم است و چه سخت امتحانی است این!
میان تمام خوشیها و دوست داشتنها و علایق، و گذشتن و دلکندن و قطع وابستگی از آنها ایستادهآی و در این زمانه دنیاپرستی بهراستی اگر جذبه معنوی این سرزمین مقدس نبود، کدامیک را برمیگزیدی؟ پس این را خود شکری بس عظیم میباید و اینک که به گامهایت استواری بخشیدهاند جبین بر خاک بسای و سپاس گو آنکه را شایسته آن است!
چه سرزمین مهربانی و چه زیبا مهماننوازانی! اینک به رفتارت بنگر! آرام گشتهای و دل به چیزی خوش نداری! راحت میگذری و آسوده چشم میبندی، با همه مهربان شدهای، نگاهت پر معناست، سخنت پر گوهر و زبانت شیرین.... و این لطافت نورانی، اوج انسانیت است؛ پس بر حفظش تلاش کن که گوهری است نایافتنی و سوغات توست از این منزل!
حال بهتر از همیشه، بازگشت حقیقی و اوج رحمانی زمینی را درک میکنی و باز بر اوج غبطه میخوری و چون طفلی نوپا مهیای حرکت دیگر گشتهای!
میان سرزمین انتخاب و تصمیم، در «مشارطه» با خود تصمیمهای جدی و جدید بگیر و بر آنها استوار بمان!
سوم: مسیر برگشت: آغاز حرکت!
آنگاه که از سرزمین ملائک دل کندی و به سوی شهر و روستای خویش باز میگردی، دیگر تردید در تو نیست و گامهایت استوار است؛ چرا که تو اینک تصمیماتی جدید داری و انسانی نو گشتهای!
آنجا تو خالی نشدی، بلکه پر شدی از اراده، معرفت، انسانیت، معنویت و...! و حال تو را رسالتی است زینبگونه تا خطی را که حسینیان زمانت دنبال کردهاند، ادامه دهی! به خود بنگر! آیا مهیای ادای این رسالت هستی؟!
آیا از هواها و خواستههایت چنان گذشتهای که در راه عقاید و مبارزه انسانی خویش آنان را مانع ایثار و حرکتت نیابی؟!
حقطلبی و نپذیرفتن ذلت باطنی و ظاهری، آن درس بزرگی است که تو از مردان این دیار نور آموختهای و سنگینی رساندن این پیام و انجام تکالیف انسانی آن اینک بر دوش توست!
اما اگر بخواهی در این مسیر تنها نیز نیستی. محفل گرم مؤمنان امیدبخش سختیها و سجاده راز و نیاز آرامشبخش غمهای تو خواهد بود تا رفتارت نه چون دنیازدگان، بلکه آنگونه باشد که در دیار نور چشیدی و لذت بردی، پس مدام حالاتت را بررسی و مقایسه کن!
عهدهایی که بستهای را به یاد بیاور تا سختیها تو را پشیمان نکند و غفلتها، عنان نفس از کفات بیرون نیاورد و جهاد تو در عرصة علم و فرهنگ و سیاست و... رنگ و بویی چون جهاد برادرانت در آن سرزمین ملکوتی داشته باشد.
... و بدان که اگر بر رفتارت «مراقبه» نکنی، بار دیگر شیطان تو را سست خواهد کرد؛ پس جانانه پای در اجتماعی بگذار که برای آن پیامآور نورانیت و معنویت گشتهای و برای برپایی حق و عدالت در آن تلاش میکنی! و نیز بدان که خدای شهدای دیروز همراه مجاهدان امروز نیز هست.
یا علی!
هر کس میخواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند...
شهید سید مرتضی آوینی
خون حسین(ع) و اصحابش کهکشانی است که بر آسمان دنیا، راه قبله را مینمایاند... اگر نبود خون حسین، جوشیدن سرد میشد و دیگر در آفاق جاودانه شب نشانی از نور باقی نمیماند... حسین سرچشمه خورشید است... و بدان که سینه تو نیز آسمان لایتناهی است با قلبی که در آن خورشید میجوشد، و گوش کن که چه خوش تر نمی دارد در تپیدن: حسین، حسین، حسین... آن شراب طهور که شنیدهای بهشتیان را میخورانند، میکدهاش کربلاست و خراباتیانش این مستانند، که این چنین بیسر و دست و پا افتادهاند... آن شراب طهور را که شنیدهای تنها به تشنگان راز مینوشانند. ساقیاش حسین است: حسین از دست یار مینوشد و ما از دست حسین. عالم همه در طواف عشق است و دایرهدار این طواف، حسین است: این جا در کربلا، در سرچشمه جاذبهای که عالم را بر محور عشق نظام داده است. شیطان اکنون درگیر و دار آخریین نبرد خویش با سپاه عشق است و امروز در کربلاست که شمشیر شیطان از خون شکست میخورد: از خون عاشق، خون شهید.
ما همه افقهای معنوی انسانیت را در شهدا تجربه کردهایم. ما ایثار را دیدیم که چگونه تمثل مییابد، عشق را هم، امید را هم شجاعت را هم و... همه آن چه را که دیگران جز در مقام لفظ نشنیدهاند، ما به چشم دیدیم... آنچه را که عرفای دلسوخته حتی بر سردار نیافتند، ما در شبهای عملیات آزمودیم. ما عرش را دیدیم، پندار ما این است که ما ماندهایم و شهدا رفتهاند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا ماندهاند... تو بگو کیست که زندهتر است. شهید سید عبدالرضا موسوی یا من و تو؟ کیست که زندهتر است؟ تو بگو که آیا این تصاویر واقعیترند یا روزهایی که من و تو واماندگان از قافله عشق یکی پس از دیگری میگذرانیم؟
زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر است. سلامت تن زیباست اما پرنده عشق تن را قفسی میبیند که در باغ نهاده باشند... راز خون را جز شهدا در نمییابند. گردش خون در رگهای زندگی شیرین است اما ریختن آن در پای محبوب، شیرینتر است و نگو شیرینتر، بگو بسیار شیرینتر است. راز خون در آن جاست که همه حیات به خون وابسته است.
شهادت جانمایه انقلاب اسلامی است و قوام و حیات نهضت ما در خون شهید است. رمز آن که سیدالشهدا(ع) را خون خدا میخوانند در همین جاست...
اینها فرزندان قرن پانزدهم هجری قمری هستند؛ هم آنان که کره زمین قرنهاست انتظار آنان را میکشد تا بر خاک مبتلای این سیاره قدم گذارند و عصر ظلمت و بیخبری جاهلیت ثانی را به پایان برسانند. عصر بعثت دیگرباره انسان آغاز شده است و اینان، ـ این رزمندگان ـ، منادیان انسان تازهای هستند که متولد خواهد شد: انسانی که خداوند توبهاش را پذیرفته و بار دیگر اورا برگزیده است... بگذار آمریکا با مانورهای «ستاره دریایی» و «جنگ ستارهها» خوش باشد؛ دریا، دل مطمئن این بچههاست و ستارهها نور از ایمان این بچه مسجدیها میگیرند.
صحرای کربلا به وسعت تاریخ است و کار به یک «یالیتنی کنت معکم» ختم نمیشود. اگر مرد میدان صداقتی، نیک در خویش بنگر که تو را نیز با مرگ انسی اینگونه است یا خیر!... آنان را که از مرگ میترسند از کربلا میرانند... و مگر نه آن که گردنها را باریک آفریدهاند تا در مقتل کربلای عشق آسانتر بریده شوند؟ و مگر نه آن که از پسر آدم عهدی ازلی ستاندهاند که حسین را از سر خویش بیشتر دوست داشته باشند؟
هر کس میخواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند. اگر چه خواندن داستان را سودی نیست اگر دل کربلایی نباشد. از باب استعاره نیست اگر عاشورا را قلب تاریخ گفتهاند. زمان هر سال در محرم تجدید میشود و حیات انسان هر بار در سیدالشهدا(ع) حُب حسین(ع) سرّالاسرار شهداست.
فاین تذهبون؟ اگر صراط مستقیم میجویی بیا، از این مستقیمتر راهی وجود ندارد: حُب حسین(ع). آری کربلا از زمان و مکان بیرون است و اگر تو میخواهی که به کربلا برسی باید از خود و بستگیهایت از سنگینیها و ماندنها گذر کنی... از عاشورای سال 61 هجری قمری، دیگر زمان از عاشورا نگذشته است و همه روزها عاشوراست. زمان بر امتحان من و تو میگردد تا ببیند که چون صدای هل من ناصر امام عشق برخیزد چه میکنیم؟... شریان قیام ما نیز به قلب عاشورا میرسد و این چنین ما هرگز از جنگ خسته نخواهیم شد... آماده باشید که وقت رفتن است. هر شهید کربلایی دارد... و کربلا را تو مپندار که شهری است میان شهرها و نامی است در میان نامها، نه! کربلا حرم حق است و هیچ کس را جز یاران امام حسین(ع) راهی به سوی حقیقتی نیست... هر شهید کربلایی دارد... و برای ما کربلا پیش از آن که یک شهر باشد یک افق است. یک منظر معنوی است که آن را به تعداد شهدایمان فتح کردهایم، نه یک بار، نه دوبار، به تعداد شهدایمان... هر شهید کربلایی دارد که خاک آن کربلا تشنه خون اوست و زمان، انتظار میکشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد و آنگاه... خون شهید جاذبه خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را به آن سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد... سر مبارک امام عشق بر بالای نی، رمزی است بین خدا و عشاق... یعنی این است بهای دیدار...