سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش میراثى است گزین و آداب ، زیورهاى نوین جان و تن و اندیشه آینه روشن . [نهج البلاغه]
خبر مایه

دروود دوستان عزیزم
وفات حضرت معصومه ، شفیع روز جزا، دخت گرامی حضرت امام موسی کاظم (ع) و خواهر بزرگوار امام غریب علی ابن موسی الرضا (ع) را به صاحت مقدس امام زمان(عج) و به تمامی شیعیان و مسلمانان جهان تسلیت عرض می کنم:
حضرت معصومه (س) دخت گرامی حضرت امام موسی کاظم (ع) از جمله بانوان گرانقدر و والا مقام جهان تشیع است که مقام علمی بلندی دارند. پس از آنکه پدر بزرگوار آن بانوی گرامی به شهادت رسید، فرزند ارجمند آن امام، یعنی حضرت رضا (ع) عهده دار امر تعلیم و تربیت خواهران و برادران خود شد و مخارج آنان را نیز بر عهده گرفت.
اجمالى از زندگى فاطمه معصومه علیها السلام
نام شریف آن بزرگوار، «فاطمه‏» و مشهورترین لقب ایشان «معصومه‏» است. پدر بزرگوارش، امام هفتم شیعیان حضرت موسى بن جعفرعلیه السلام و مادر مکرمه‏اش، حضرت نجمه خاتون‏علیها السلام است که آن بانو، مادر امام هشتم حضرت على بن موسى الرضاعلیه السلام نیز است . ازاین‏ رو، حضرت معصومه (س) با حضرت رضاعلیهما السلام از یک مادر هستند.


برای خواندن زندگی نامه حضرت معصومه(س) رو  
« یکى از امتیازات بزرگى که شهر عزیز قم دارد، این است که بر گرد مضجع شریف یکى از برگزیدگان اهل ‏بیت‏علیهم السلام حضرت فاطمه معصومه ‏علیها السلام بنا شده است. » مقام معظم رهبرى

ولادت آن حضرت در روز اول ذى‏القعده سال 173 ه . ق در مدینه منوره واقع شده است. دیرى نپایید که در سنین کودکى، با مصیبت ‏شهادت پدر گرامى خود در حبس هارون در شهر بغداد مواجه شدند. از آن پس تحت مراقبت و تربیت ‏برادر بزرگوارش، حضرت على بن موسى الرضا(ع) بزرگ شدند. در سال 200 ه . ق در پى اصرار و تهدید مامون عباسى سفر تبعید گونه حضرت رضاعلیه السلام به مرو آغاز شد. آن حضرت بدون این‏ که کسى از بستگان و اهل‏ بیت‏ خود را همراه ببرند راهى خراسان شدند.

یک سال پس از هجرت برادر، حضرت معصومه‏ علیها السلام به شوق دیدار برادر، همراه عده‏اى از برادران و برادرزادگان به سوى خراسان حرکت نمودند و در هر شهر و محلى از سوى مردم مورد استقبال واقع مى‏شدند. این‏جا بود که آن حضرت نیز همچون عمه بزرگوارشان حضرت زینب (‏س) پیام مظلومیت و غربت‏برادر گرامى‏شان را به مردم مؤمن و مسلمان مى‏رساندند و مخالفت‏ خود و اهل‏بیت‏ (ع) را با حکومت‏حیله‏گر بنى‏عباس اظهار مى‏فرمودند. بدین ترتیب، تا کاروان حضرت به شهر ساوه رسید، عده‏اى از مخالفین اهل ‏بیت‏(ع) که از پشتیبانى مامورین حکومت‏ برخوردار بودند، سر راه را گرفتند و با همراهان حضرت وارد جنگ شدند. در نتیجه، تقریبا همه مردان کاروان به شهادت رسیدند، حتى بنا بر نقلى حضرت معصومه‏علیها السلام را نیز مسموم نمودند.

به هرحال، یا بر اثر اندوه و غم زیاد از این ماتم و یا بر اثر مسمومیت از زهر جفا، حضرت فاطمه معصومه‏ علیها السلام مریض شدند و از آن‏ جایى که دیگر امکان ادامه راه به سوى خراسان ممکن نبود، قصد شهر قم را نموده و سؤال فرمودند: از این شهر (ساوه) تا «قم‏» چند فرسخ راه است؟ در پاسخ گفتند: ده فرسخ. فرمودند: مرا به شهر قم ببرید؛ زیرا از پدرم شنیدم که مى‏فرمود: «شهر قم مرکز شیعیان ما است.»

بزرگان شهر قم، وقتى از این خبر مسرت‏بخش مطلع شدند به استقبال آن حضرت شتافتند، و در حالى که، «موسى بن خزرج‏» بزرگ خاندان «اشعرى‏» زمام ناقه آن حضرت را به دست گرفته بود، و عده فراوانى از مردم پیاده و سواره گرداگرد کجاوه حضرت در حرکت‏ بودند. در روز 23 ربیع الاول سال 201 ه . ق حضرت وارد شهر مقدس قم شدند. سپس در محلى که امروز «میدان میر» نامیده مى‏شود در جلوى منزل شخصى «موسى بن خزرج‏» شتر آن حضرت زانو زد و افتخار میزبانى حضرت نصیب او شد.

آن بزرگوار به مدت 17 روز در این شهر زندگى نمود و در این مدت، مشغول عبادت و راز و نیاز با پروردگار متعال بود.

هم‏اکنون محل عبادت آن حضرت حجره‏اى است در مدرسه ستیه به نام «بیت النور» که محل زیارت ارادتمندان آن حضرت است.

سرانجام، آن بزرگ یادگار اهل‏بیت‏(ع) در روز دهم و یا دوازدهم ربیع الثانى سال 201 ه. ق، پیش از آن‏که دیدگان مبارکش به دیدار برادر روشن شود، در دیار غربت و با اندوه فراوان دیده از جهان فرو بست و شیعیان را در ماتم خود به سوگ نشاند. مردم قم با تجلیل فراوان پیکر پاکش را به سوى محلى به نام «باغ بابلان‏»، که قبرستان خانوادگى اشعریون بود، تشییع و به خاک سپردند . پس از دفن حضرت معصومه‏ علیها السلام، "موسى بن خزرج" سایبانى از بوریا بر فراز قبر شریف ایشان قرار داد، تا این‏که پس از سال‏ها حضرت زینب‏(س) دختر امام جواد(ع) اولین گنبد را بر فراز قبر شریف عمه بزرگوارشان بنا کرد و بدین سان، تربت پاک آن بانوى بزرگوار اسلام قبله ‏گاه قلوب ارادتمندان به اهل بیت‏ علیهم السلام و دارالشفاى دل سوختگان عاشق ولایت و امامت ‏شد.

فضایل و مناقب حضرت معصومه علیها السلام

الف. شرافت‏ خانوادگى

آن حضرت «بنت رسول‏الله‏صلى الله علیه وآله‏» و «بنت ولى‏الله‏» و «اخت ولى‏الله‏» و «عمة ولى‏الله‏» است و این امر خود سرچشمه سایر فضایل و کمالات معنوى و روحانى آن بزرگوار است.

ب. عالمه و محدثه اهل بیت علیهم السلام

یکى از والاترین عناوینى که نشان ‏دهنده بلندى مرتبه علم و آشنایى کریمه اهل ‏بیت‏علیهم السلام با معارف بلند اسلام و مکتب حیات‏بخش تشیع است، محدثه بودن آن حضرت است. بزرگان علم حدیث، احادیث و روایات رسیده از آن حضرت را قبول و به آن استناد مى‏نمایند؛ چرا که آن حضرت جز از افراد مورد وثوق و اطمینان حدیث نقل نمى‏کند.

ج. معصومه

فاطمه معصومه که خود پرورش یافته مکتب ائمه طاهرین‏ علیهم السلام و یادگار صاحبان آیه تطهیر است، نمونه عالى از طهارت و پاکى است ، ‏به حدى که خاص و عام ایشان را "معصومه" لقب داده‏اند.

د. کریمه اهل بیت علیهم السلام

از دیر زمان آستان قدس فاطمى، منشا هزاران کرامت و عنایت ربانى بوده است. چه قلب‏هاى ناامیدى که سرشار از امید به فضل و کرم الهى و چه دست‏هاى تهى که سرشار از رحمت ربوبى؛ و چه انسان‏هاى بریده از همه جا و ناامید از همه کس، که با دلى شاد و روحى پیوسته به ابدیت از درگاه پر فیض و کرم این کریمه اهل بیت‏علیهم السلام برگشته و براى خود نوعی زندگى براساس ایمان مستحکم به ولایت اولیاى حق بنا نهادند.

و. مقام شفاعت آن حضرت

از جمله کسانى که به شفیعه بودنش در روایات و آثار دینى تصریح شده است، فاطمه معصومه‏ علیها السلام است. (1)

حضرت معصومه‏علیها السلام در روایات

امام صادق ‏علیه السلام فرمود: براى خدا حرمى است و آن مکه است، و براى رسول خدا صلى الله علیه وآله حرمى است و آن مدینه است، براى امیرالمؤمنین‏علیه السلام حرمى است و آن کوفه است و براى ما حرمى است و آن شهر قم است و به زودى زنى از فرزندان من در آنجا دفن خواهد شد که نامش «فاطمه‏» است. هرکس که او را زیارت کند بهشت ‏بر او واجب خواهد شد(2)

امام جواد علیه السلام فرمود: کسی که عمه ام را در قم زیارت کند پاداش او بهشت است. (3)

امام صادق (ع) : کسی که آن خانم ( حضرت معصومه علیها السلام) را زیارت کند در حالی که آگاه به شأن و منزلت ایشان باشد، به بهشت می رود.(4)

امام رضا علیه السلام فرمود: هرکس معصومه را در قم زیارت کند ، مانند کسی است کخ مرا زیارت کرده است.5)



پروانه صفا

صیانت حوزه



گنبد طلایی بارگاه حضرت معصومه علیهاالسلام کعبه دل عاشقان، ضریح مطهرش بوسه گاه دلسوختگان، ایوان های طلا و آیینه اش مأوای دلخستگان، صحن های با صفایش روضه رضوان خاص و عام و مساجد و رواق های مطهرش خلوتگه انس عارفان و گلدسته های سرفرازش رایت عشق و جهاد و شهادت و مجاهده است.

در جای جای این قطعه بهشتی روح و ریحان و نسیمی رحمانی است که بر جان هر زائرعارفی، حالتی روحانی می بخشد و سعادتمند آنانند که زیارت را باب معرفت به مقام و جلالت این بانوی بزرگوار توام سازند.

او را کریمه اهل بیت می خوانند چرا که هر کس دردی، بی درمان و غصه ای فراوان و بیماریِی، لاعلاج داشته باشد؛ رو به سوی حضرتش کرده و اوست که دست رد به سینه کسی نمی زند و به اذن خدا حاجات و درخواست نیازمندان را روا می فرماید.

خدام و مردم آن مکان مقدس بارها و بارها شاهد کرامات این کریمه اهل بیت بوده اند و نمونه هایی از آنها را در یاد دارند که در اینجا قصد داریم تعدادی از این کرامات را ذکر کنیم.

اگر در حین مطالعه این کرامات حالی ایجاد شد و با کریمه اهل بیت اتصال و ارتباطی ایجاد شد ما را نیز از دعای خیر خود محروم نکنید.

پروانه صفا

شب چهار شنبه بود و ماه با درخشش چشم اندازى در گوشه‏اى ازآسمان تمام رخ ایستاده بود. ستارگان ریز و درشت‏ بر بام شهر روی هم انباشته شده بودند. شهر با قامتى در هم و بر هم از شدت‏ گرمى هوا به خود مى‏پیچید. در دل شهر ستونهاى بر افراشته و گنبدهاى رنگارنگ به متانت و بزرگى همه عالم صبورانه ایستاده ‏بودند و تا دور دستها به استقبال دوستان و میهمانان خود مى‏شتافتند. باد گرم و سرگردانى در خیابانهاى شهر مى‏وزید.

صداى قرآن و نوحه و طبل و شیپور از ناى بلندگوهاى دور و نزدیک ‏تا بى‏نهایت مى‏رفت. زمینیان بر سر و سینه مى‏زدند و آسمانیان با چشمانى اشکبار نظاره مى‏کردند. هر تازه واردى ناخود آگاه سینه ‏در سوز و گذار مصیبت ‏سیدالشهداء مى‏نهاد. صداى زنجیرها که ازپشت زخمی عزاداران بر مى‏خاست در میان فریادها و ناله‏ها گم ‏مى‏شد. سراسر کوچه‏ها و خیابانها را پرچم‏هاى سیاه که اشعارحماسى و ایثار و شهادت رویشان نوشته بود پرکرده بود. ساعت دو را نشان مى‏داد. اما شهر همچنان از جمعیت متلاطم بود.

دراین هنگام اتوبوسى در آن سوى رودخانه کنار پل، در موازات ‏حرم توقف کرد. مسافرین یکى یکى پیاده شدند و هر کدام به طرفى‏ رفتند. پروین و مادرش آخرین نفرى بودند که پیاده شدند. ابتدا نفسى تازه کردند و بعد، مادر کیف بزرگ و چهار گوشى را از زمین ‏برداشت و گفت: بریم پروین.

و دخترک با چشمانى خواب آلود، تلوتلو خوران دنبالش براه ‏افتاد. هر قدمى که بر مى‏داشت لب به اعتراض مى‏گشود و گاه‏ همانند بچه‏ها به چیزى بهانه مى‏کرد و مى‏ایستاد و با عصبانیت پا بر زمین مى‏کوبید و به مادر اعتراض مى‏کرد: مامان! خوابم میاد اا اه چرا بیدارم کردى؟

یا مى‏گفت: مامان با توام، مى‏خوام همین جا بخوابم رو همین ‏آسفالت.

و بى محابا روى زمین مى‏نشست: تو چرا به حرفهایم گوش نمى‏کنى، نگاه! جیغ مى‏کشم‏ها!

گاه قدرى آرام ‏تر مى‏شد و مى‏گفت: راستى‏ اینجا حرمه، نه؟ چقدر قشنگه ... آ آ آه، چقدر آدم تو خیابونه،اینا خواب ندارن؟ ... مامان جون، هواش گرمه، دارم مى‏پزم ...

از این حرفها و مادر به آرامى با لهجه غلیظ کرمانشاهى جوابش‏ را مى‏داد: جان مادر! الان مى‏خوام ببرمت مسافرخانه ... خیلى ‏خوابت میاد نه؟! ولى مادر نمى‏شه که تو خیابون خوابید مردم به ‏آدم مى‏خندند. اینا اونجا رو نگاه اونجا مسافرخونه است... یواش ‏تر مادر مردم نگاه مون مى‏کنن، زشته. الان به دختر خوبم یه آب خنک مى‏دم که گرما از تنش بیرون بره.

او با خوشرویى و نرمى با دخترش رفتار مى‏کرد تا این که درنزدیکى حرم اتاقى اجاره کردند و دختر جوان غر و لند کنان خود را روى تخت انداخت و خوابید. او از روزى که دچار بیمارى تشنج ‏اعصاب شده بود خیلى کم مى‏خوابید ولى براى کنترل تشنج او قرصهاى خواب آور و آرام بخش به او مى‏دادند.

آفتاب از سینه‏کش کوه خضر(کوهى در جنوب شرقى قم ) بالا رفته بود و با سوز بر زمین مى تابید. لکه‏هاى سپید ابر در پهنه آسمان ‏آبى ملایم و یکنواخت، به سویى نا معلومى مى‏دوید. گرد و غبارهمچنان صورت شهر را تار و کدر مى‏نمایاند.

جنب و جوش غریبى درشهر جریان داشت. مغازه‏ها بسته بود و بیرقهاى سیاه روى بام و تیر برق و دیوارها با نوازش باد فراز برمى‏داشت و تلوتلوخوران فرو مى‏افتاد. صداى دسته‏هاى عزادارى از دور و نزدیک به گوش مى‏رسید. پروین به ‏همراه مادرش از مسافرخانه خارج شدند. چشمان درشت و بیمار او یک دم قامت ‏حرم را مى‏کاوید و زیر لب چیزهایى مى‏گفت. زیر پلکش ‏فرو افتاده بود و دستانش بطور محسوسى مى‏لرزید. قامت او متمایل‏ به جلو بود و قدمهایش را مى‏کشید و صداى کفش سیاه و چرمى‏اش ‏توجه همگان را جلب مى‏کرد. مادر دستش را گرفته بود تا او نیفتد. وقتى وارد صحن شرقى حرم شدند پروین گفت: واى مامان! این همه آدمها، نیگاه! دارن سینه مى‏زنند. و خودش نیز شروع کرد به سینه زدن که گاه ریتم ضربان دست او همراه با دستان سینه زن‏ عزادار نبود. دسته‏هاى عزادار گروه گروه و بدنبال هم وارد حرم ‏مى‏شدند علم‏ها و بیرقهاى بلند با پرچمهاى سبز و سرخ که به‏ آرامى در دل آسمان پیچ و تاب مى‏خوردند و تصویر پرچمهاى عاشورا را در ذهن‏ها تداعى مى‏کرد.

صداى سینه ‏زنى‏ها و زنجیرها با همراهى طبل و سنج و شیپور وچکیدن قطره‏هاى اشک و ضجه عاشقانه، تصور خیالى عشق را مى‏زدود و باورها را در عشق حقیقى گره مى‏زد.

آنها به سختى از لابلاى جمعیت ‏که از اول صبح در حرم و اطرافش اجتماع کرده بودند گذشتند و به‏ داخل حرم رفتند. زنان زوار همانند موج مى‏شکستند و خروشان بردیوار بارگاه مى‏کوبیدند و باز پس مى‏رفتند. و پروین و مادرش که‏ گاه گرفتار فراز و فرود جمعیت مى‏شدند به کمک تعدادى از خواهران ‏به گوشه‏اى پناه بردند. دختر جوان به دیوار تکیه داد و با نگاهى عمیق به ضریح، که زنان با ناله و زارى و فریاد، زیارتش‏ مى‏کردند نگاه مى‏کرد و گاهى سر بر مى‏داشت و به سقف حرم که ‏با کاشى‏هاى معرق و آئینه، نماى دل انگیز و عرفانى را ترسیم ‏مى‏نمود نگاه مى‏کرد.

مادر میانسال او با صورتى کشیده و قامتى بلند که پیرى زودرس‏ او را بیشتر از آنچه بود نشان مى‏داد. چشم به ضریح دوخته بود و به آرامى اشک مى‏ریخت و هر وقت که صورتش را در میان انگشتان‏ بلند و لاغر خود فرو مى‏برد نفسش به شماره مى‏افتاد و قطره‏هاى‏ اشک از لاى انگشتان او تا سنگ‏ فرش حرم امتداد مى‏یافت. زوارهم هرکدام با صدایى بلند و ریتم مختلف حرف دل خود را مى‏زدند:

- بى ‏بى جون شهادت جدت رو تسلیت می گم.

- خانم روز شهادت امام سجاده، ترو جون این امام ...

- یا حضرت معصومه جون زینب کبرا ازت مى‏خوام که ...

- می دونى خانم جون چند سالیه که ...

- بى‏ بى معصومه، مریض‏ها التماس دعا دارند. اومدند که ... نگذار دست‏ خالى...

پروین خسته شده بود. مادر او را روى زانوانش خواباند و او پاها را تا روى شکم جمع کرد و چیزى نگذشت که به خواب رفت.

مادر صورت دختر را نوازش مى‏کرد و به زبان کردى اشعارى را زمزمه مى‏کرد گویا نوازش‏هاى مادرانه بود که با صمیمیت ارائه ‏مى‏کرد. خانم جوانى که کنارش نشسته بود یک دم از شلوغى و گرما گلایه مى‏کرد: هوف ... هوف چقدر گرمه، ... این همه آدم!؟

واقعا که... و رو به مادر پروین کرد و ادامه داد: امان از دست مادرشوهرا، از تهرون گرفته ما رو آورده اینجا، گفت که نذرى دارم.

هوف ... بهش گفتم مادر من بیرون پیش کامى جون مى‏مونم. گفت الا و بلا بایستى بیاى داخل. عروس خوبم و اداى مادر شوهرش را درمى‏آورد. حالا هم که اومدم اینم اومدن من، گمش کردم نفسم‏ بند اومد. نمى‏دونم چیکار باید بکنم. آقامو بیرون تنها گذاشتم ‏نمى‏دونم چطور باید پیداش بکنم، آ آه و باز نفس‏هاى عمیقى ‏مى‏کشید و با دست‏ به خودش باد مى‏زد. بعد ادامه داد: مگه باید اومد داخل حرم تا نذر آدم قبول بشه، اونجورى نمیشه؟ نیگاه ترو خدا نیگاه و به جمعیت که به طرف ضریح هجوم مى‏بردند اشاره کرد و مادر پروین تنها به حرفهایش گوش مى‏داد. خانم جوان آئینه‏اى ‏را از داخل کیفش در آورد و با آن صورتش را نگاه کرد و گفت: واى نیگاه صورتم چى‏ شده؟ و مادر پروین با بى میلى به صورتش‏ نگاه کرد ولى چیزى در صورتش ندیده بود. آه راستى خانم شما از کجا اومدید؟

مادر پروین که با بى‏رغبتى گفت: از کرمانشاه.

اووه از کرمانشاه اومدید؟

و تن صدایش تغییر کرد و به دخترک که هم چنان روى زانوى مادرش ‏خوابیده بود نگاه کرد. مریضه نه؟ او مدى اینجا که به قول ‏مادرم دخیلش ببندى هان؟

- آره خانم.

- دخترت چند سالشه؟ خیلى ‏قشنگه ماشاءالله .

- هفده سالشه.

- چرا مریض شده؟

- چه مى‏دونم خانم از مدرسه اومد یه دفعه افتاد و تا حالا همینجور باقى ‏مونده.

- بمیرم الهى! ان شاءالله خوب میشه، دکتربردید؟

- آره خانم تا دلت ‏بخواد.

- آهان، من نمی دونم کلاس سوم یا چهارم ابتدایى بودم که با مامانم اینا اومدم قم، مامانم مى‏گفت: مریض‏هاى لاعلاج اینجا شفا مى‏گیرند. خدا رو چه دیدى شاید دخترت همین ... اه اه اه نیگاه ‏مادر شوهرمه ترو خدا سر و وضعش رو ببین و با صدایى بلند او را صدا زد و خیزى برداشت و بى ‏خداحافظى رفت.

مادر پروین مدتى به ‏رفتار خانم جوان مى‏اندیشید. بعد سرش را روى ستون گذارد. در آن ‏سوى ستون صداى خانمى که مصیبت‏ حضرت زینب را شروع کرده بود دوباره قلبش را متوجه کرد و به درستى گوش مى‏داد و صمیمانه اشک ‏مى‏ریخت. اشک از پس چشمانش به بیرون مى‏جهید و از زیر چانه‏اش‏ فرو مى‏افتاد. باز زخم دلش سرباز کرده بود و به آرامى با حضرت‏ معصومه(س) صحبت مى‏کرد: بى‏ بى جون خواستیم بریم مشهد ولى... ولى ‏بى زیارت تو ... صفایى نداشت... مى‏رفتیم پیش داداش غریبت تا دخترم رو... اینو بگم و به پروین نگاه کرد. شفا بده ... اومدیم... شما... شما هم وساطت کنید. .. جون زینب کبرا، بى‏ بى. جون‏ زهرا... نخواه دست‏ خالى... برگردیم. غرق در ترسیم‏هاى ذهنى‏اش ‏بود طورى صحبت مى‏کرد که انگار حضرت معصومه در مقابل او نشسته ‏است. و بالاخره هق هق گریه‏اش بلند شد. پروین بیدار شد و دستى ‏به پیشانیش کشید و به همراه نفس عمیق نگاهى به اطراف انداخت و بعد با تبسم نویى به مادر نگاه کرد و به آرامى ‏گفت: مامان‏ تشنمه، احساس گرسنگى هم مى‏کنم. می رم آب بخورم ... و مادر که ‏سر به ایوان نهاده بود با بستن پلکهایش به او اجازه داد که ‏برود. در میان جمعیت ناپدید شد. مادرش لحظاتى در حال و هواى‏ خودش سیر کرد. به نا گاه متوجه شد که پروین به تنهایى بیرون رفته. اخمى کرد و به فکش فشار آورد. دریافت که دخترش با حال عادى بیرون رفت تا رفع تشنگى بکند. چشمانش ناباورانه به نقطه‏اى خیره شد و چند بار پلکها را محکم به هم زد. گویا چیزى در مغزش خطور کرده بود اما باور نداشت. قلبش به تندى مى‏زد و نفس را به کندى مى‏کشید. دلش بیقرار بود. بعد هاج و واج به دورش مى‏چرخید. نمى‏دانست‏ چکار بکند. لاى جمعیت، کنار حرم، درب ورودى همه جا را مى‏کاوید که به ناگاه پروین را دید که با صورتى گشاده و متبسم بطرفش‏ مى‏آید. او به آرامى قدمى به جلو برداشت. پروین رسید و گفت: مامان بیرون چقدر شلوغه، می دونى مامان یه عالمه آب خوردم توهم تشنته؟ مادر نا باورانه دو طرف بازویش را گرفت. و امتداد قد دختر را به درستى مى‏کاوید. دیگر لرزشى در دستان او مشاهده ‏نمى‏کرد. تلوتلو نمى‏خورد. حرفهایش آرام و صمیمى بود. و بوى‏ خوشى از او به مشام مى‏رسید. مادر بریده بریده گفت: پروین ... دخترم ... تو... تو... آره... آره دخترم تو شفا ... شفا گرفتى. .. واى خداى من.. . و صدایش را بلند کرد. گویا بى‏ اختیار فریاد مى‏زد... زهرا... یا فاطمه... خدایا شکرت... و پروین را در آغوش کشید. با فریادش، سکوت شکننده‏اى تا آن سوى صحن را در خود فرو برده‏ بود. و زن عاشقانه دخترش را مى‏بوسید. زنان زائر، آنها را درمیان گرفته و با اشک چشمان خود غبار غربت را از رخش‏ مى‏شستند...

اندکى بعد، صداى نقاره‏ها در میان یا حسین(ع) یا حسین(ع) عزاداران درهم آمیخت و سیلاب اشک از آسمان دل عاشقان جارى شد و قلبهاى ماتم زده در عشق به اهل‏ بیت استوارتر گردیده بود.

صیانت حوزه

مرحوم آیةالله العظمى حاج سید صدرالدین(ره) فرمودند: بعد از مرحوم آیةالله العظمى حائرى (ره) مدتى من زمام امور حوزه را به دست گرفتم و شهریه طلاب را عهده دار بودم، تا این که یک ماه وجهى نرسید، مجبور شدیم قرض کنیم و شهریه را بدهیم، و ماه دوم هم به همین طریق، ولى ماه سوم دیگر جرأت نکردیم قرض کنیم.

جمعى از طلاب برای گرفتن شهریه به منزل من مراجعه و اظهار نیاز مى کردند و من در پاسخ گفتم چیزى در بساط نیست و مبلغ قابل توجهى نیز مقروض شده ام.

بعضى از طلاب گفتند: چه کنیم؟ نه در مدرسه امنیت داریم( با توجه به فشار خفقان دوران رضا خان) و نه مى توانیم به وطن باز گردیم، اگر این جا هم خرجى نداشته باشیم، دقیقاً توهین هایى که دشمنان روحانیت مى کنند صادق مى شود و خلاصه طورى صحبت کردند که من هم گریان شدم. گفتم: آقایان تشریف ببرید، ان شاء الله تا فردا براى شهریه کارى خواهم کرد.

آن ها رفتند و من تا شب فکر مى کردم، ولى نتیجه اى نگرفتم. سرانجام سحر برخاستم، تجدید وضو کردم، به حرم مطهر حضرت معصومه(س) مشرف شدم. حرم خلوت بود، بعد از اداى نماز صبح و مقداری تعقیب، با حالت ناراحتى شدیدى پاى ضریح مطهر رفتم، و با عصبانیت به حضرت معصومه عرض کردم: عمه جان این رسم میهمان نوازى نیست که عده اى از طلاب در همسایگى شما، از گرسنگى جان بسپارند. اگر مى توانید اداره کنید بسم الله! و اگر توانش را ندارید، به برادر بزرگوارتان حضرت على بن موسى الرضا(ع) و یا به جد بزرگوارتان حضرت امیرالمؤمنین حواله فرمایید (یعنى حوزه علمیه از قم به مشهد یا نجف منتقل شود)، این را گفتم و با حالت قهر و عصبانیت از حرم بیرون آمدم و وارد اتاقى در بیت مرحوم آیةالله صدر، بین بیرونى و اندرونى شدم و نشستم. ناگهان دیدم در اتاق را مى زنند، گفتم: بفرمایید. در باز شد، کربلایى محمد(پیرمرد پیشخدمت) وارد شد و گفت: آقا یک نفر با کلاه شاپو و چمدانى در دست مى گوید: همین الان مى خواهم خدمت آقا برسم و وقت ندارم که بعداً بیایم. من ترسیدم و گفتم: نمى دانم آقا از حرم آمده یا نه، حالا چه مى فرمایید؟

گفتم: بگو بیاید، بلکه راحتم کند. (چون صبح زود بود، کربلایى محمد خیال کرده بود که مأمور دولت است و براى دستگیرى آقا آمده.)

کربلایى محمد برگشت، طولى نکشید که مردى موقر و متشخص، با کلاه شاپو بر سر و چمدانى در دست وارد شد. چمدان را گوشه اتاق گذاشت، شاپو را از سر برداشت و سلام کرد. جواب دادم، جلو آمد و دستم را بوسید. سپس عذرخواهى کرد و گفت: ببخشید چون بد موقع خدمت شما شرفیاب شدم. همین الان که ماشین ما بالاى گردنه سلام رسید و نگاهم به گنبد حضرت معصومه افتاد، ناگهان به فکرم رسید که من با این ماشین که آتش و باد است مسافرت مى کنم و هر ساعت برایم احتمال خطر هست. با خود گفتم؛ اگر پیش آمدى شود و بمیرم و اموالم تلف شود و دین خدا و سهم امام در گردنم بماند، چه خواهم کرد؟ (ظاهراً همان وقتى که مرحوم آیةالله صدر به حضرت معصومه(س) عرض حاجت مى کرده، این فکر به ذهن آن مؤمن رسیده بود.)

وى افزود: لذا وقتى که به قم رسیدیم، از راننده خواستم که مقدارى در قم صبر کند تا مسافران به زیارت بروند و من هم خدمت شما برسم.

فرمود: اموالش را حساب کرد و مبلغ زیادى بدهکار شد. در چمدانش را باز کرد و به اندازه اى وجه پرداخت که علاوه بر اداى قرض هاى گذشته و پرداخت شهریه آن ماه، تا یک سال شهریه را از آن پول با برکت پرداخت نمودم.

به حرم مشرف شدم و از حضرت معصومه(س) تشکر نمودم.

پی نوشت:

1- برگرفته و تلخیص است از کتاب زندگى‏نامه حضرت معصومه‏علیها السلام، انتشارات آستانه مقدسه قم.

2- البحار، ج 60، ص 216.

3- کامل الزیارة.

4- بحار الانوار، ج 48، ص 307.

5- ناسخ التواریخ، ج 3، ص 68.


  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ رئیس جمهور اگربعضی چیزها نبود به مجلس نشان می دادم www.masahebdarim.parsiblog.com سند تو ال ممنون داغ داغ داغ داغ جالب
+ با عرض سلام ایدیهام هک شده فقط یه ایدی با نام ماصاحب داریم دارم انشاءالله اد کنید و به دوستانتون هم سند تو ال کنین ممنون ازتون ایدیم ma_saheb_darim313