سلام دوستان گفتم که شاید ابن این فیلم قتنه رو ندیده باشین که حجمشو خیلی کم کردم 16 مگ که با برنامه quik tim و real player می شه دید که هیچ جا نمی تونین پیدا کنین البته شرط گذاشتنش اینه که تعدا نظرات البته بدون تکرار از 30 بالاتر بره و سند تو ال بشه در این صورت فیلم امادست که گذاشته بشه ممنون سند تو ال نظر نظر نظررررررررررررررررر نظر
الته 6 مگش رو تونستم اپلود کنم انشائالله بقیشم می زارم
دوستان نمی دونم چرا هر دفعه مشکل پیش می یاد الانم اپلود کرده بودم و گذاشته بودم که این مشکل پیش اومد تا 3 مشکل حل می شه
رساندن مادر به پسر
صدام پیرزن را به جرم شیعه بودن از عراق اخراج کرده بود. او هم خود را به قم، حرم اهلبیت(1) رسانده و زندگى در این شهر و در جوار حضرت معصومه(س) را تجربه مىکرد. چند سالى بود که از پسرش خبرى نداشت. مىگفتند فرزندش را صدام به سربازى برده؛ البته اجبارى.
دلتنگى و دلواپسىهاى مادرانه که روز به روز هم بیشتر مىشد، هر شب او را به حرم مىکشاند. چشمش که به ضریح مىافتاد مىگفت: «بى بىجان! من پسرم را از تو مىخواهم.»
***ادامه مطلب کلیک کن ...
عکس ،
با هر که درباره شهدا صحبت میکردی، بارها اسم سردار داوود کریمی میشنیدی. همه با اینکه خودشان کارکشته بودند، میگفتند حاج داوود، اطلاعات ارزشمندی دربارة این شهدا دارد؛ ولی بعضیها که آن بزرگوار را بیشتر و بهتر میشناختند، میگفتند: حاج داوود بعد از جنگ، بیمهری زیاد دیده است و الآن رفته است در لاک خودش، و خیلی بعید است که حاضر به انجام مصاحبه شود. همانها توصیه میکردند که: از اسم شهید «محمد داوودآبادی» میتوانم به عنوان یک حربه استفاده کنم؛ یک حربه برای راضی کردن سردار کریمی به انجام مصاحبه. میگفتند او همیشه برای داوودآبادی حساب ویژهای باز میکرده است.
87/1/29::: 6:0 ع
اولین دیدگاه را شما بگذارید
شهدا ،
هفتم مهرماه 1360 بود. ساعت هفت و پنجاه و نه دقیقه بعد از ظهر. آسمان آرام و زمین در سکوت. ناگاه صدای انفجار مهیبی در هوا بلند شد. حوالی کهریزک بود. هفده مایلی فرودگاه مهرآباد تهران. روستاییان شتابزده به سوی محل حادثه شتافتند. آتش از دور در میان سیاهی زبانه میکشید. نزدیکتر، با تنة هواپیمایی رو به رو شدند که چند لحظه بیشتر از سقوطش نگذشته بود. اهالی مات و مبهوت بودند. چیزی نگذشت که امدادگران و مأموران اورژانس، آتشنشانی و همه و همه به کمک حادثهدیدگان شتافتند. گروههای متعدد در سطح وسیعی به جستجو پرداختند. نیمی از تنه هواپیما در میان شعلههای آتش میسوخت، در حالی که نیمی دیگر کاملاً سوخته بود. راستی، سرنشینان آن حادثه چه کسانی بودند؟! کسی نمیدانست.
87/1/29::: 6:0 ع
نظر()
شهدا ،
دروود دوستان عزیزم
87/1/29::: 5:55 ع
اولین دیدگاه را شما بگذارید
عمومی ،
احمد، نامی است که شجاعت و پایداری را در یاد مردم این سرزمین زنده میکند. احمد، کشوری بود که در قلب ملتی جای باز کرد. 1332، فیروزکوه شاهد طلوع فرزندی بود که شعاع نورش در فرداهای دور، آسمان ایران را پرتو افشانی کرد. از همان آغاز از جبین این مولود، همت را میشد خواند. چیزی که گذر زمان نمودش را هر چه بیشتر هویدا ساخت.
پدرش با اینکه در ژاندارمری مشغول به خدمت بود و چیزی کم نداشت، ظلم و زور دستگاه جبار را تاب نمیآورد و به شکلهای مختلف میکوشید حقوق از دست رفتة مردم را ایفا کند. سرانجام نیز که فضا را برای خدمت به مردم مناسب نمیدید، استعفا داد و به کشاورزی روی آورد. و به نان رنج و عرق جبین بسنده کرد.
87/1/28::: 6:0 ع
نظر()
شهدا ،
مظلومانه و عارفانه افتاده بود روی تخت بیمارستان. غرق افکار خود بود و از پنجره اتاقش چشم دوخته بود به انتهای افق... صیاد، آبشناسان، نیاکی... احساس میکرد، مرغ روحش دیگر ساکن این قفس نیست، باید میرفت. حالا دیگر گازهای شیمیایی که سالها بود با او زیسته بودند، به تکاپو افتاده بودند سلول به سلول آکنده می شدند و کپسول اکسیژن کنار دستش هم هیچ کاری از دستش برنمیآمد. تنفس، تنفس، تنفس... نه این بار متفاوت بود. میشد از پشت چهره یعقوب علیاری که حالا نحیف شده بود و به سختی نفس میکشید، لبخند رضایتش را خواند. ? توی آن زمانها که گناه زیر دست و پا ریخته بود، افسران آمریکایی، جوان برومندی را میدیدند که بیتوجه به هزاران ابزار وسوسهانگیزی که فراهم بود، با چه انگیزه و نشاطی دورههای چتربازی، پارتیزانی و نیروی مخصوص ویژه را یک یک میگذراند و حتی از افسران خودشان هم جلو افتاده است.
87/1/27::: 6:0 ع
نظر()
شهدا ،
|