با هر که درباره شهدا صحبت میکردی، بارها اسم سردار داوود کریمی میشنیدی. همه با اینکه خودشان کارکشته بودند، میگفتند حاج داوود، اطلاعات ارزشمندی دربارة این شهدا دارد؛ ولی بعضیها که آن بزرگوار را بیشتر و بهتر میشناختند، میگفتند: حاج داوود بعد از جنگ، بیمهری زیاد دیده است و الآن رفته است در لاک خودش، و خیلی بعید است که حاضر به انجام مصاحبه شود.
همانها توصیه میکردند که: از اسم شهید «محمد داوودآبادی» میتوانم به عنوان یک حربه استفاده کنم؛ یک حربه برای راضی کردن سردار کریمی به انجام مصاحبه. میگفتند او همیشه برای داوودآبادی حساب ویژهای باز میکرده است.
ادامه مطلب...
احمد، نامی است که شجاعت و پایداری را در یاد مردم این سرزمین زنده میکند. احمد، کشوری بود که در قلب ملتی جای باز کرد.
1332، فیروزکوه شاهد طلوع فرزندی بود که شعاع نورش در فرداهای دور، آسمان ایران را پرتو افشانی کرد. از همان آغاز از جبین این مولود، همت را میشد خواند. چیزی که گذر زمان نمودش را هر چه بیشتر هویدا ساخت.
پدرش با اینکه در ژاندارمری مشغول به خدمت بود و چیزی کم نداشت، ظلم و زور دستگاه جبار را تاب نمیآورد و به شکلهای مختلف میکوشید حقوق از دست رفتة مردم را ایفا کند. سرانجام نیز که فضا را برای خدمت به مردم مناسب نمیدید، استعفا داد و به کشاورزی روی آورد. و به نان رنج و عرق جبین بسنده کرد.
ادامه مطلب...
مظلومانه و عارفانه افتاده بود روی تخت بیمارستان. غرق افکار خود بود و از پنجره اتاقش چشم دوخته بود به انتهای افق... صیاد، آبشناسان، نیاکی... احساس میکرد، مرغ روحش دیگر ساکن این قفس نیست، باید میرفت.
حالا دیگر گازهای شیمیایی که سالها بود با او زیسته بودند، به تکاپو افتاده بودند سلول به سلول آکنده می شدند و کپسول اکسیژن کنار دستش هم هیچ کاری از دستش برنمیآمد. تنفس، تنفس، تنفس... نه این بار متفاوت بود.
میشد از پشت چهره یعقوب علیاری که حالا نحیف شده بود و به سختی نفس میکشید، لبخند رضایتش را خواند.
?
توی آن زمانها که گناه زیر دست و پا ریخته بود، افسران آمریکایی، جوان برومندی را میدیدند که بیتوجه به هزاران ابزار وسوسهانگیزی که فراهم بود، با چه انگیزه و نشاطی دورههای چتربازی، پارتیزانی و نیروی مخصوص ویژه را یک یک میگذراند و حتی از افسران خودشان هم جلو افتاده است.
ادامه مطلب...
متولد میاندوآب بود. فارغ التحصیل رشتة مهندسی مکانیک. شهردار ارومیه و این آخریها شده بود فرمانده لشکر 31 عاشورا. معروف شده بود. دیگر کسی نبود که مهدی باکری را نشناسد.
?
مرتب میرفت به محلههای پایین شهر، مثل علیآباد و حسینآباد و کوچههای خاکی و گلی آن را آسفالت میکرد. مینشست با کارگرها چای میخورد، غذا میخورد، حرف میزد، شوخی میکرد، تا کارها سریعتر و با رغبتتر انجام شود. اصلاً هم بلد نبود ریاست کند. اما اداره کردن چرا. نه منشی داشت و نه اجازه میداد نفسش بلندپروازی کند. در اتاقش هم همیشه باز بود.
?
فکر کردم از خودمان است. یکی بهش گفت: «آره. اون بیل رو بردار بیار از اینجا مشغول شو!» رفت بیل را برداشت و شروع کرد به کار. دو سه نفر آمدند. گفتند: «آقای شهردار! شما چرا؟» گفت: «من و اونها نداره. کار نباید زمین بمونه.» بیل میزد عینهو کارگرها. عریق میریخت عینهو کارگرها!
ادامه مطلب...
در حاشیة نهجالبلاغه به خطی خوش چنین نوشته شده بود:
«هرگاه غمگین شدی و دلت از دست زمانه گرفت، به نهجالبلاغه رجوع کن، باشد که سخنان این مرد بزرگ تسلی خاطر گردد». مخبری، پاکباختة کلام مولا علی بود و جانش سیراب معرفتی بود که نهجالبلاغه به او نثار میکرد. سال 1324 حریم قدس رضوی، تولد فرزندی را به نظاره نشست که حماسهساز عرصة بستان شد. نام او را .... گذاشتند.
دیپلم را که گرفت، وارد دانشکدة افسری شد. بعد هم مسئولیت گردان 125 مکانیزه از تیپ 16 زرهی را عهدهدار شد. جنگ که شروع شد، عرصة حماسهآفرینیهایش فراهم شده بود. پل سابله هیچگاه حماسه او و یارانش را از یاد نخواهد برد که چگونه استقامت و پایداری را مردانه به تصویر کشیدند. شهید صیاد شیرازی، همانجا به پاس حماسهآفرینیهایش، در زیر باران آتش و گلوله، به او درجه سرهنگ دومی میدهد.
بستان عرصة دیگری برای ظهور او بود.
ادامه مطلب...
نگاهی به سه مرحله سفر عرفانی زیارت مناطق جنگی
اول: مسیر رفت: آغاز بازگشت!
اگر نیت کردهای سالک طریق عشق باشی و قصد قربت نمودهای، باید بدانی روزگاری در این مسیر نورانی، بهترین خلایق زمان، اصحاب آخرالزمانی حسین(ع)، برای حقطلبی و ظلمستیزی سر از پا نشناخته، گامهای استوارشان را نهادند و چونان در برابر جنود کفر و نفاق بر ایمانشان پای فشردند که جانان، بی سر و دست و پا به محضر خویش طلبیدشان و آنچه امروز از ایشان باقیمانده طریق نورانی است که دستگیر ما بیسروپایان عالم خواهد شد.
اگر بر این مهم آگاهی، از ابتدای مسیری که قرار است توبه و بازگشت تو به خویشتن حقیقیات باشد، بر گذشتهات اندیشه کن و بر رفتارت مواظبت نما، تا مهیای پذیرش نورانیتی شوی که آرزویش را داری!
مسیر رفت، مسیر تفکر و تأمل است، پس باب حکمت پروردگار، سکوت را، برگزین و از زوائد پرهیز کن!
بدان! از جایی که همه چیزش تو را به تنپرستی و هوسرانی و ترک آرمانها و ارزشها فرا میخواند روی گردانیدهای و به منزلگاه توبهکنندگان حقیقی و مشهد مجاهدان و سرسپردگان ولایت رهسپار شدهای و بهراستی این کجا و آن کجا؟!
باید آماده شوی تا خود را از چنبرة ولایت شیطان برهانی و با انتخاب و تصمیمی جدید، در ظل قبة ولایت الهی منزل گیری، پس به خود سخت بگیر و مدام در کار خود اندیشه کن و اعمال خود را «محاسبه» نما!
ادامه مطلب...
مگر میشود حرف از دفاع مقدس و شروع جنگ به میان آورد و نامی از شهرک دارخوین و حماسة خط شیر و نقطه دفع تجاوز و آغاز «عملیات فرماندهی کل قوا» نبرد. در جاده اهواز ـ آبادان که حرکت کنی 45 کیلومتر مانده به آبادان، یک شهرک مسکونی میبینی که متعلق به سازمان انرژی اتمی بود که به شهرک دارخوین شهرت یافت. این شهرک روزگار آغازین جنگ خط مقدم حماسه بود، اما پس از عقب راندن عراقیها و به برکت خونهای جاری شده بر زمین، شهرک به مکانی مقدس برای رزمندگان اعزامی از اصفهان تبدیل شد.
دارخوین چه شبهایی که شاهد سوز دعا و مناجات شهید ردانیپور بود و میتوانی گوش بسپاری به طنین دلنواز عاشوراهایی که میخواند؛ سخن از کسی که بر شهرک دارخوین و ساکنان اهل دلش فرماندهی میکرد و آوازة رشادتش در تاریخ دفاع مقدس جاودانه خواهد ماند.
شهرک دارخوین به یاد دارد صدای مناجات صبحگاهی فرزندان باصفای خمینی در مسجد چهارده معصوم(ع) را که نماز شب را با زیارت عاشورا پیوند زده بودند و پس از نماز، با دعای عهد با امام زمان خویش میثاق میبستند و به سوی جبههها میشتافتند.
شهرک دارخوین نه تنها قدمگاه هزاران شهید بلکه قدمگاه بسیاری گم کرده راههای است که با چراغ هدایت قدم به خاک مصفای شهرک نهادند و از آنجا خود مشعل فروزان هدایت نسلهای آینده شدند.
ادامه مطلب...